جدول جو
جدول جو

معنی سیه روئی - جستجوی لغت در جدول جو

سیه روئی(یَهْ)
سیه روی گشتن:
سیه روئی ز ممکن در دو عالم
جدا هرگز نشد واﷲ اعلم.
شیخ محمود شبستری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یَهْ)
سیه رو. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 124 هزارگزی جنوب باختری شوسف واقع شده، جلگه و گرمسیر است و 47 تن سکنه دارد، آبش از چاه است و زراعت ندارد، شغل اهالی مالداری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
موی سیاه داشتن:
از جوانی بود سیه مویی
وز سیاهی بود جوان رویی.
نظامی.
سیه مویی جوان را غم زداید
که در چشم سیاهان غم نیاید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
حالت و عمل سیاه روی، رسوایی، بی آبرویی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کنایه از بی شرم و شرمنده و بی آبرو، (آنندراج) :
دیدم سیاه روی عروسان سبزموی
کز غم دلم بدیدن ایشان بیارمید،
بشار مرغزی،
در خدمت تو تر نتوان آمدن از آنک
گردد سیاه روی چو گردد تر آینه،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 394)،
رجوع به سیاه رو شود
لغت نامه دهخدا
عمل و حالت سیاه روز، بدبخت، سیاه روز بودن:
گرم ز لطف سیه روز خود خطاب کنی
سیاه روزی من کار آفتاب کند،
حکیم کاشانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
بدبخت. بی طالع. محروم. (ناظم الاطباء) :
چنین پنداشت فرهاد سیه روز
که او را بود خواهد نیک آن روز.
نظامی.
مجنون ز گزاف این سیه روز
برزد زدل آتشی جگرسوز.
نظامی.
، مظلوم. ستمکش، دلتنگ و حزین. (ناظم الاطباء). رجوع به سیاه روز شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 719 تن سکنه. آب آن از رود خانه امیری و ارس. محصول آنجا غلات، برنج، پنبه، توتون و سردرختی. شغل اهالی زراعت، گله داری و کسب و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَهْ)
مه رویی. رجوع به مه رویی شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
بدکار. بدعمل. بی آبرو، شرمنده. خجل. سیه روی. رسوا. بی آبرو. (ناظم الاطباء) :
گر دین حقیقت بپذیری شوی آزاد
زآن پس نبوی نیز سیه روی بداختر.
ناصرخسرو.
لیکن چکنم من سیه روی
کافتاده بخود نیم درین کوی.
نظامی.
مگردان سیه روی چون دخترم
به اوراق طوبی بپوشان سرم.
نزاری قهستانی.
بصدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست.
حافظ.
خوش بود گر محک تجربه آید بمیان
تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.
حافظ.
رجوع به سیاه روی و سیاه رو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیه روز
تصویر سیه روز
بدبخت و بی طالع و محروم
فرهنگ لغت هوشیار
ادبار، بدبختی، فلاکت، نکبت
متضاد: خوشبختی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدبخت، بیچاره، شوربخت، مفلوک
متضاد: خوشبخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سیاه رو، بی آبرو، بی عزت، رسوا، ننگ آور، شرمنده، خجلت زده، شرمسار
متضاد: سرفراز، مفتخر
فرهنگ واژه مترادف متضاد